اولین بار تو اتوبوس دانشگاه دیدش و با همون 1 نگاه عاشقش شد . بعد از اون هر بار تو دانشگاه باهاش روبرو
می شد تمام بدنش به لرزه می افتاد .
همه ی دوستاش از عشقش به اون خبر داشتن و با هر بار دیدنش به تب و تاب می افتادن !
بعد از چند ماه سوار تاکسی دانشگاه بود که کنارش نشست ...........
باورش نمی شد ................
تا اون موقع هیچوقت از نزدیک ندیده بودش !
چون فکر میکرد اون اصلا نمیشناسش سعی خودشو میکرد که هیجانشو نشون نده !
دست و پاهاش یخ کرده بود .........
انگار که اصلا تو این دنیا نبود ..........
وقتی به خودش اومد با دست حلقه شده ی دور کمرش مواجه شد !
نفسهاش به شماره افتاده بود ........
چشمهاشو به چشمهای اون دوخت !
خواست که چیزی بگه اما اون دستشو رو لباش گذاشت بعد هم گوشی رو از دستش گرفت و شماره ی خودشو وارد
کرد و برای گوشی خودش 1 میس انداخت !
تا آخر اون روز تو حال خودش نبود ! گوشی به صدا درومد و پیامو خوند ......
چرا از اول به خودم نگفتی عاشقم شدی ؟! عشقم !!!
:: موضوعات مرتبط:
دست نوشته ها ,
رویای باور نکردنی ! ,
,
|
امتیاز مطلب : 28
|
تعداد امتیازدهندگان : 11
|
مجموع امتیاز : 11